دیشب خوابت را دیدم
توی جامه ات سیاه آمده بودی
و قلبت
در محاذات صورتت می زد
گریه می کردی
می گفتی
"می فهمی علی؟
می فهمی؟
مجبورم"
گفتم
"کارت را بکن
عزیز لامصب
مثل همیشه
چشمهای من بسته است
خجالت نکش
نگاهت نخواهم کرد"
دیشب خوابت را دیدم
همان لباس صورتی را پوشیده بودی
که پولم نمی رسید
شبیه همیشه
شبیه همیشه
و من دیگر
بعد صورتی چیزی نمی دیدم
دیشب
خوابت را دیدم
لباس آبی پوشیده بودی
آسمانی ویاگرا
و من
مثل پریهای قرمز
موتور سوار دریاها بودم
دیشب خوابت را دیدم
هیچ چیزی نپوشیده بودی
یا پوشیده بودی
و من در آورده بودم
چند وقتی می شود
که خوابهام
یادم نیست
[+] --------------------------------- 
[0]