یادش بخیر ولی
زندگانی من
راهروی پیچ
تونل غمگین
با شعله های لرزان رو به دیوار
و صدای دویدن تپ تپ
در قدمهایم
جاده ی سیاهی بود
با تمام منهایش
که تو آن ته
لخت
بدون حتی برگی
برای ستر عورت
لخت
تک شمع ایستاده بودی
و من
با آن همه
کتابی که خوانده بودم
فکرم این شد
مبادا شمعت
سینه های لختت را بسوزاند
[+] --------------------------------- 
[0]