فلوت کوچک من
می گفت
"من
سامورای خوشنامی بودم
و شمشیرم
کریستال بود
و اردکها
توی حوض خانه ام ورجه می کردند
اما..."
فلوت کوچک من می گوید
"برکه ای..."
به من می گوید
"برکگه ای تو را
بیچاره کرده است
او
به شمشیرت آرامش خواهد کرد
و از عنصر بادت
آتش خواهد ساخت
و عنصر خاکت را با
آبی
آرام خواهد کرد"
می گوید
"عنصر خونیت
آب و آتش است
و سوختن
برای تو
بی معناست"
می گویم
"فلوت عزیزم
لااقل تو بدان
لااقل تو بگو
سوزناک و حزن انگیز
صدای من که
در نمی آید"
[+] --------------------------------- 
[0]