میلاخ
میلاخ
من از توی باران
گذشته ام میلاخ
لاغر و فقیر و استخوانی
تمیز دوش باران
به رختخواب کوچکی رسیدم
که تو
در آن
کون برهنه خوابیده بودی
باران باران
و من باران
از دشتها گذشته بودم
دقیق یادم هست
گلهای سبزت
گلهای قرمزت
و گلهای صورتیش
دانه دانه اش را من
از روی بو می شناسم
خار خار
نرم بود خواب
خوابیدنت
بدنت
و داغ
و داغی بیش از حد
شعرهای من را
دیوانه می کند
[+] --------------------------------- 
[0]