چشم باز می کنم
و هیچ از
تمام پنجره آغاز می شود
با تسلسل محوی
شبیه بادامک ماشین
مثل زنجیری
پر از دانه های زرد
هیچ از
رد پای دیوار خانه
می آید بالا
می آید
و روی فرشی که
مادرت خریده می نشیند
توی دیگها
کنار رسیور
و تلخ نگاه می کند من را
می پرسد
"می بینم که..."
تو را می بینم که
تو را می بینم که
[+] --------------------------------- 
[0]