شهابهای کوچکی
از قلب من گذشت
و من دوباره از
آدمهای دیگر منفک شدم
نسیم گرمی آمد
که نفسهایت بود
و نور گرمی زد
که دستهایت بودند
بوی آرامی در
پیچید
که لابد از مقعدت بوده
و کوههای لاغری بودند
که لابد شانه هایت بود
من
مطیع و عاشق
انتظار چلنج دیگری را می کشیدم
مثل زنبوری مغروق
مثل پاتیلی آرام
مثل گردابی سرگردان
[+] --------------------------------- 
[0]