سرم را
روی دستهاش گذاشتم
- کمی رعایت ادب لازم بود -
و زانو زدم
- از برای مراتب اخلاص -
کلاهخودم فشرده روی سینه
با صورتی آرام
پیچ و مهره های زره ام
چرق صدا می کرد
گرمای صورتش را
حس کردم
و سنگینی شمشبرش را برشانه
"شما را ...
شما را من
من...
شما را از این پس"
چرق چرق
زره هلاکوییم می لرزید
"فعلن خدمت کن
شما را می گویم"
کله ام را بوسید
من
واقعن فدایش بودم
نیزه ام
توی دستم بود
[+] --------------------------------- 
[0]