موچ من
روی موچت بود
آسمان رعد و برق بنفشی می زد
و دانه های ریز و باران
من خسته نبودم
مثل همیشه
خوابم نمی گرفت
چمن ها ساق پایم را
به خارش نمی انداخت
صدای وز وز
من را
نمی ترساند
من کت سفید پوشیده بودم
تو
لباس عروسی
و قدر مرگ
همانجور که دوست داشتی همیشه
برنزه کرده بودی
من چشمهام بسته بود
دانه دانه علفهای آن دشت را
می شناختم
مغز پسته ای و سبز
سبز
مغز پسته ای و سبز...
[+] --------------------------------- 
[0]