شاید این جمعه بیاید
علامات دنیا عالی بود
صبحی کسی
آب تازه
گذاشته بود برام
از همان
آب صافها که دوست داشتم
یک برگ سبز هم
روی آب بود
یعنی علی
من اینجام
علامت اینکه
خسته نباشی
تمام شد و اینها
آرام گفت
"سمانه را بیدار کن
بروید حیاط
هر دو تا تو
سپاه من اید
کار دارم
کلی از دشمن هست
آب باید بگذارم
روی کله ی دنیا "
گفتم
"آقا نه
اینها نامردند
پیش ما بمان اینجا
آخرش جانبود رو
کاناپه می خوابید"
گفت
یعنی نگفت
فقط نگاهم کرد
یک حرفی هم زد
حرف مغشوشی بود
اشاره بود به شمشیرش
به شانه های لخت سمانه
و اینکه کسی باید
باشد و اینها
دست گذاشت رو سرم
و گفت
"تشنه ای برار"
آب داد بم
"غمی نباش"
گفتم
"آقا خوبید؟"
گفت
"عالی عالی
حاضر حاضر
قیصر شهادت
باور کن
فکر کن آخرش چی؟
من..."
سمانه باز هم می گفت
"این دوستهای خوش تیپت
همه
نگران چیزهای کوچکی هستند"
[+] --------------------------------- 
[0]