دمب حرفهایم را
کشیدم
و دمب حرفهای من دراز شد
و هیکلم
رو به دریا
من به شدت
طرفدار دریا بودم
دریا
مطلقن مال من بود
با جوی ها
و بارهاش
با ماهیانی خورده خورده
صدفهای شکسته اش
و من
مثل خرچنگی
شنا می کردم
ساحل را
با خودم گفتم
"اگر
مرغ نوک تیزی
مرا بخورد
نوش جانش خواهم شد
و اگر
مرا لگد کند
جیغ نخواهم زد
چون من
خرچنگی هستم
بالدار
که پرواز می کنم آسمانش را"
رد که می شدم از
روی تپه ها گل داشت
دریا پر از
چیزهای تازه بود امشب
باید می فهمیدم
من
باید
می فهمید
[+] --------------------------------- 
[0]