مامان مرا برد بشاشم
گفت
"محمد را می برم استخر
می افتد آنجا و غرق می شود
تو هم بشاش همینجا
اینجا که آخر دنیا نیست"
گفتم
"ماما
از صدای مردم
و از رد پا می ترسم
محمد را بیاور لااقل همینجا بنشیند
زود زود خواهم شاشید"
گفتم
" نرو مامان
بوی مستراح
مرا می ترساند
صدای پای سوسکها"
دست کشید رو سرم
و گفت
"نترس
بر می گردم زود
می خواهم از دور دست ببینم
برادرت چطور
توی استخر می افتد"
گفتم
"آخر من؟
بچه ی لوس خانواده
تنها می مانم"
گفت "شت"
هیچ وقت ندیده بودم بگوید "شت"
گفت
"شت
به درک
درد دارد ولی
یکی دیگر برایت می زایم"
رفت و
من ماندم توی مستراح
مامان و ممد من را
تا ابد
توی مستراح تنها گذاشتند
[+] --------------------------------- 
[2]