هاجرمو
می نشست
پا می شد
می نشست و پا می شد تو دلم هواپیما
و هر پرواز
تکه جادهای از من
مطلقن به گا می رفت
گفت
"تا رسیدی پارک
باد خورد
توی موهایت
گریه
بند می آید"
بعدش گفت
"هاجرو
یاد بابا باش"
دخترم را
غریب فرستادی
پیرزن می گفت
با صدای غمگینی
لای شعر خواندن بابام
گریه بند نمی آمد
گریه بند نمی آمد
[+] --------------------------------- 
[0]