- چه خاک بر سر زمین شده بود
چه پشت سنگها عرق می کرد
چه فکر هیولایی
در سر پرستو بود
فکر خوردن ملخ
اره کردن سقف
خانه ساختن
چه شب محیط و نرم
توی قهوه خانه می آمد
یک
حاجی
پک
بچه
پک
زینب
- فکر زینب از سرم نمی رود هادی
چرخ می خورد در من
- باکلاس رفته ای حاجی
دوسترش داری
زنش کن خو
- نمی فهمیم نمی فهمیم
- تمام این راه لعنتی
دشمن بود
هر کی رو انداختم
شمشیرشو یکی برداشت
- خسته ام خدایی
از اینهمه دیو
- برونکا رو دیدم
اشعه ی قرمزم
کار نمی کرد
- هیچ راهی به بیرون نیست
- تعطیلش کن
خدا جونم دنیا رو
تعطیل
مستراحی که ساختی
برای ریدن
ارزش نداره
[+] --------------------------------- 
[0]