چقدر حرفهای خفنی می شود زد
درباره ی براتیسلاوا
و اینکه پایتخت دانمارک کپنهاگ است
- بچه که بودم یک کارتونی بود پر از رنگ صورتی وقرمز و تویش یک نفر که شبیه یهودی ها بود فکر می کرد و چیزهای با مزه می ساخت اسمش فکر کنم بالتازار بود -
چقدر می شود پیچ داد
گفت
چقدر می شود
باز کرد
بست
لزومن
اصطلاحن
تقریبا
محض استطلاع
- بچه که بودم می رفتم حوض حتی شورت هم نمی پوشیدم عکسهایم هست عکسهایم هست
حقوق بشر
بی ربط است
ما همه فرشته های عذاب هم هستیم
- بچه که بودم یک روز دوچرخه ام را دزدیدند خیلی دوستش داشتم خیلی گریه کردم خیلی
گاهی دلم می خواهد
بروم پراگ
ولی نه الان
تابستان
دوست دارم بروم پاریس
ولی نه الان
تابستان
یا بروم مسکو
نه ولش کن مسکو سرد است
کتابهای داستایوسکی
کتابهای داستایوسکی
تبرهای لرزان
- بچه که بودم همیشه سردم بود با تمام ملافه های خانه دماغ می گرفتم
[+] --------------------------------- 
[2]