باد آمد
گریبانم
پر از شن شد
پر از شن سبز
مثل شنهای روی کشتیها
ماهی زیاد آمد اینجا
و گولوپ را
با من
حکایت کرد
و اکثر اینها
تکه های تن می
هر صبح
بامب بامب و
بوف خمپاره و اینها
گفتند نرو
همینجا باش
مرده های آبی
توی باد غرق می گردند
گفتم چشم
ولی رفتم
چشمهایم می سوخت
وقتی جمیله مرد
من چارده ساله بودم
وقتی ماما مرد
بادیه آتش داشت
وقتی مردم
بادیه ساکت بود
[+] --------------------------------- 
[0]