کسی من را
نگاه کرد و
با
صابون شست
خشک کرد
و توی جا ظرفی
به قطره های خون بی رنگم
نگاه کرد
کسی به من آموخت
کسی ازم پرسید
یعنی باید
می پرسید هم باید
روی لبهایم
ماتیک سرخ کشید
او به تنهایی
در شکاف بین اشعارم
زامسکه شد
اشک شد
برای وقتی که
رفته بود
و دستمال شد
برای پاک کردن مداوم عینک
آچار بزرگی
برای بستن
تمام چیزها
که از خودم باز کرده بودم
کسی آمد
بدون اینکه احتیاجی
به پایان برای شعرش داشته باشد
[+] --------------------------------- 
[0]