یک ترانه ی تازه
یاد می گرفتم کاش
یک شعر تازه می گفتم ای
تا برای تو می گفتم
خاصه اینکه
درباره ات دیگر
پروسه ام آسان بود
من چلانده شدم به اشکهام
و اشکهام بخار شد
به افکارم
و فکرهام
توی ابر فکرهام
قلب قرمز درخشید
حالا بیا و درسدش کن
قلب قرمز و اینها
ابتدای ناچاری است
شاعر ناچار
پیرمرد بیچاره
جز تعظیمش
و بوسیدنهاش
چیز دیگر
برای ارائه ندارد
باز هم با او می خوابی؟
[+] --------------------------------- 
[1]