- دلم لرزیزد
چایی داغ در دستم
دلم لرزید
گفتم
"نترس علی
نترس
خسته باش
نباید بریزی"
ولی دلم لرزید
خسته بودم
گفتم
"استکان نازک مبادا
چایی داغ است
مردم مبادا"
برای همه
باید
همه باید
حواسم بود
"خسته بودم
و خستگی
می آمد از چایی بالا
توی دستم"
فکر کردم که شاید
مبادا
نمی لرزم
نمی لرزم
قشنگم
قشنگم
"خوب این چایی"
گفتم
"این چایی"
توی سرسرا
هیچ کس نبود
ولی باد پرده ها را به هم می زد
- علی جان پاییز شده حواست هست؟ کم لباس می پوشی
[+] --------------------------------- 
[0]