پیرار
باد سردی
لرز دستم را
پیرار
نور روشنی در عبورش
پیرار
خسته بودم
کسی فهمید
کاش وقت گریه
به قدر کافی
تنها بودم
اگر تنها باشم
خوب
گریه می کنم شبها
اگر کسی نباشد
صدای گریه ام را شب
پیرار
یاد مرده ها افتادم
نور روشنی از عبورش
توی جانماز من افتاد
"سبحان ربی را"
گفته بودم
و "ضالین"
من می شد
دستهایش
رفته تا
"فیها"
اهدنا را
به همزه واصل کرد
نسبت بره ها و
ببر و
بسم الله
گفتم
بیا
دستم
اما
باد سردی دست لرزانم را
گفتم
گفتم به او
پیرار
می مانم
می مانم
رفت...
[+] --------------------------------- 
[0]