همه تن
تاب تابی بازو
رنگ آبی دست
سرخی چشمام
من معنی جهان رو
فهمیده بودم
آخراشو
دیده بودم
غصه ام بود
ریده بودم
سبک سبک
گذشته بودم از کوهاش
دایره دایره رفته بودم
پرگاراش
خط خط خونده بودم
رو دیواراش
من
شده بودم
یه توده ی خفیفی از موارد
یه کوچه ای که
آخرش
ظرفی که تهش
کلا
خسته بودم
به اتهام شورش
علیه خلیفه منو کشتند
دستامو بریدن
زینب و از من
به اسارت گرفتند
سر بریده ام
توی تشت
حرف زد براشون
نفهمیدن
من تلاشمو کردم
من تلاشمو کردم
نفهمیدن
[+] --------------------------------- 
[0]