راه زندگی را
می رفتم
همان حوالی شب بود
که یادم افتادی
دمب قرمزت دورت پیچیده
لاک سبزت
بر پشت
گیلاسهای قرمزت
روی گوشها
بین بوته ها
می جهیدی
و یک برنو خفن
دستت بود
صدا کردم
"اوووووووووو..."
یعنی گرگم
بترس از من
خطرناکم
همان موقع بود
که سینه هایت لرزید
و با یک شات آبی
من را کشتی
من را کشتی از میان پیشانی
و روح رنجدیده ی من می خواند
"ای تیر غمت را..."
گلوله ی برنو را می گفتم
و روح رنجدیده ی من می خواند
"صنما جفا..جفا صنما"
و در همین حالت داغان
دندان نیش سگهایت
با گلویم
آشنا شد
[+] --------------------------------- 
[0]