گفت "راه عشق هزار ور است هزار تیشه دارد هزار آفتاب" گفت "عاشق که باشی اینطوری آخر کار تیشه ات را تکیه می دهی به دشت برای خورشید اینطوری سبیل می گذاری و روی کوه خط می کشی خط آبی یا سفید که رود می شود از آب یا از شیر بعد یک کسی از همه بالا همه پایین صدایت می کند که "بایزید بایزید" بعد پروانه می شوی و می گذاری به سویش که هیچ سو نیست" گفت "آن همه شیرینی است که خسرو نمی داند"
[+] --------------------------------- 
[1]