شب مریض است
پرستوی من
شب مریض است
وقتی پرستو
از شب پرسید
...
شب از لبه دیوار
نگاهش کرد
خودش را
از پشت عینکش تکانی داد
گفت
شب مریض است
پرستوی من
آخر شب مریض است
و پشت انگشت زبر و پهنش را
روی سینه کبوتر
پرستو پرسید
...
شب جواب داد
نمی تواند
شب مریض است
پرستوی من
آخر
شب مریض است
پرستو پرسید
...
شب جواب داد
نباید
نمی شود
قرار نیست
و تک انگشتش را
روی نوک کبوتر زد
پرستو پرسید
...
شب گریه کرد
جواب داد
نمی دانم پرستو جان
همه چیز انگار
همه چیز انگاری
و گفت
می دانم
آوازت را بخوان پرستو جان
پرواز کن
برو
صبح خیلی نزدیک است
این را گفت
بدون اینکه پرستو چیزی
پرسیده باشد
پرستو
پرسید
پرستو
پرسید
و شب جواب نداد
صبح در رسیده بود
[+] --------------------------------- 
[0]