چیزی از من به تو
چنگیز است
چیزی از من به تو
افلاطون
سوار اسب می شود افلاطون
شمشیر می گرداند
آتش می زند
در مزارع سینه هایم
فتح می کند
رد می شود
از تمام دیوار ها
درباره ی
بی گدار هستی
اندیشه می کند
سئوال می پرسد از خورشید
و باز از خورشید
زبانه می کشد
هیزم خودش
هم تو را
هم خودش را
قطره قطره
می سوزاند در آب
[+] --------------------------------- 
[0]