اوایل بهار بود
و از این گلها
هیچکسی
اسم من را نمی دانست
آسمان تنهایی
گفتم
کهکشان آویژه
راسپوتین بیچاره
گفتم من
بعد خواندم
در کویر طوفانها
جاودانه در جنگند
آژدهای آنگولا
با جفنگ آق بادی
بعد
به گلها گفتم
گلهای حیوانی
من شاعر فی البداهه ی این شعرم
مامور مخصوص
نقطه
حاکم بزرگ
من را می شناسید؟
سکوت شد
بعد گلهای احمق
با اندوه
گلبرگهایشان را تکان دادند
عابران احمق گفت
به به
عجب نسیم زیبایی
[+] --------------------------------- 
[1]