شاخ شکسته من را
به انبان شاخهای شکسته
شاخهای تیز در
موزه دیوهای صورتی رنگت
در کنار هم بگذار
هر دو شاخی را
که از من شکستی
در کنار حلقه دماغم
و دستبند چرمی خفن
شاخهای من را
توی موزه ام بگذار
به درک
ببر برای کیکاووس
توجه نکن
اصلا
فکر نکن اصلا
که من چه رنگی بودم
و شاخهای خیلی گوزنیم
چقدر به من
می آمد
فکر نکن اصلا
که چقدر
لای این شاخه ها
آواز خوانده بودم
سوت سوت قناریهاش
تاب خورده بودم
عین پروانه ای سنگین
لا به لای پیچک ها
شاد شو
غروب را که می بینی
عین خیالت نباشد من
چقدر غروبها دلم غمگین بود
دلم با توست
دیو شاخ شکستی
در عمق دریاچه
سعی می کند که
شاخ در بیاورد از نو
تا تو بشکانیش
[+] --------------------------------- 
[1]