گریه های کودک احمقی که برای دنیا آمدن جوگیر تبلیغات احمقانه خدا شده بود
باز هم از توی جنگل
یکی من را صدا زد مامان
یک دیو سبز
با هزار بنفشه خرگوش
و هزار چلچله قرمز
با دستکشهای صورتی
از لای شاخه
ژیک ژیک
صدا زده من را
گفته
جنگلش
کوه و رودخانه دارد
و دختر
به مقدار کافی
و دشتی
که هیچکس
از دویدن در آن
خسته
نخواهد شد
گفته
جنگلش
قدر تمام ببرها
استرایپس مجانی دارد
قدر تمام کویرهای دنیا
آب معدنی
قول داده آنجا
تنها نمی مانی
وعده داده
یعنی نشانم داده
آنجا
توی آبش ستاره دارد
روی شاخه هایش ماه
وعده داده آنجا
از لای پای هر دختری
فانوسی آویزان است
با بوسه هایی که
عمرا این پاقی
باز هم از توی جنگل
صدا زده من را
چرا من را
دنیا نمی آری ؟
[+] --------------------------------- 
[0]