شب می شود
و ماهیچه های تو از
انتهای غروب
شروع می کند به گرفتن
و مردی با چشم بسته می آید
و شعر کوتاهی را
از کراواتش می خواند
غروب می شود
و چشمانت می سوزد
و آتشی می گیرد
در ادامه ابروهات
در فکرت
زنان آتش گرفته در موهاست
توی زلفت
صدای تاختن اسب
جیک جیک
گنجشکهای گرسنه
از هستی خسته ات خواهد کرد
بارها به تو گفتم
سراغ خوابهای من نرو
بی اجازه
[+] --------------------------------- 
[1]