می رفت و تیشه بر جانش می رفت در هر قدم گنجشکی بر پایش اوفتاد بر هر شانه اش قناری شادمانی گفت "کار من تمام است بیستون تمام شد می روم به یک سوی دیگر" گفتم "فرهاد جان جدا عاشقی یعنی چه؟" گفت "در گام اول باید زن بود تا دوست بداری و در گام دویم مرد باید بود تا بسازی" و گفت "هر عشقی کوهی است عاشق آن است که تیشه بر دوش نگذارد مگر اینکه کوهی ساخته باشد" می رفت و تیشه بر جانش می رفت در هر قدم گنجشکی بر پایش اوفتاد بر هر شانه اش قناری شادمانی
[+] --------------------------------- 
[0]