شخصی
من
توی راه
راه می رفتم که
شخصی
کلاهش را برداشت
و از
خودش به من
حرفی تعارف کرد
شخصی
اسمم را پرسید
و گفت
من را
یادش نمی آید
و گفت
ولی
چیزی
توی حرفهای من
آشناست
کلمه من را
توی دستهاش گرفت
لای دندان فشار داد
توی راه
شخصی آمد
و کلاهش را برداشت
و روی کله طاس من
دست کشید
گفت
توی حرفهام
دلیلی ندارد
آخر چرا؟
توی راه
شخصی آمد
به هر چه من نپرسیده بودم
جواب داد
اسمم را پرسید
ولی نمی دانست
ولی از من
هیچ چیز دیگری نپرسید
[+] --------------------------------- 
[0]