جدا چند وقتی است خواب نمی بینم شبها یا اگر می بینم یادم می رود. بچگی زیاد خواب می دیدم. خوابهای عجیب و اینها مثلا یک خوابی هر چند شب یکبار می دیدم که درش از روی پله ها می پریدم ولی مثل اینکه جاذبه زمین کم باشد ته راهرو می آمدم پایین. خانه هشت تا پله داشت و ما همیشه سر اینکه چند تا پله را می توانیم بپریم مسابقه می گذاشتیم. سه تا پله که برایمان خوراک بود کلا بی کلاسی بود اگر توی پایین آمدن از پله سوم نپریم و مادرم هم همیشه فحش می داد و از توی آشپزخانه درباره ریختن دلش صحبت می کرد. و اینکه ما عین گوسفند پایین می آییم آخر فکرش را بکن چار تا بچه دیوانه در حالت خنده و اینها از پله ها بیایند پایین و روی پله سوم گامب گامب گومب گامب علی آیدا ممد آیدین از روی پله سوم پریده باشند همه. ولی خوب توی مسابقه قضیه فرق داشت چارتایش هم پای آدم را درد می آورد. من خیلی سعی کردم پله پنجم را هم بپرم که رکورد دار بچه ها باشم ولی نشد. به روش خودم حلش کردم. شایعه درست کردم که پریده ام چاخانکی و همه تقریبا متقاعد شدند جز ممد که زمان بچگیش هم متقاعد کردنش احتیاج به Document داشت. خلاصه گذشت و من رکورد دارر مسابقات پریدن از پله ماندم. خنده دارش این بود که آیدین پسر خاله ترکم یکبار در یک دیوانگی مسلم از روی پله ششم پرید. این اقدام متهورانه که خوب من با طبع ترسوی یزدیم هیچ چاره ای در مقابلش نداشتم. هیچ راه حلی برای من نگذاشت. از آن موقع بود که خوابهای پله پری من شروع شد. من جدا توی خوابهایم تمرین می کردم و کارهای جدید انجام می دادم مثلا با تمرین موفق شده بودم موقع پرش بالانس بزنم یا قیژ بروم پایین پله های حیات. حالا که فکر می کنم دوست دارم خواب ببینم باز. حتی اگر که خواب بد باشد. کلا زیاد خواب می دیدم.
هر شب قبل خوابیدن یک قرصی می خوردم که هیچ ربطی به خواب نداشت ولی می خوردم چون آدم معروفها می خورند همیشه بعد هم چراغ که خاموش می شد آرام ناله می کردم "امشب از اون شباییه که من خواب بد می بینم" مادرم هم حیوانی خسته از کار خانه و مدرسه قر می زد "بخواب بخواب" راستی هیچکس نمی داند من چرا دیگر خواب نمی بینم؟
[+] --------------------------------- 
[1]