Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
کودکی کوچک
با هیکل برهنه و پوشک
توی ابری تنهاست

کودکی کوچک
با هیکل برهنه و پوشک
توی قلب من است
با خاطرات خانه هایی که ساخته
توی ماشین کوچک
کودکی کوچک
سمت آسمان دارد
باد را فریاد می زند
سمت کوه
دریا را
توی سینه هایم
کودکی کوچک دارد
عینهون پیچک از
ساقه هایم می آید بالا
گل می دهد روی پیشانی

آری آری نگاه کن
او دارد..
او دارد...

کودکی کوچک
با هیکل برهنه و پوشک
توی ابر سفیدی تنهاست

 
عاقلیم ما
عاقلیم ما
دیوانه نیستیم
انقدر عاقلیم
که فهمیدیم
دنیای کیری
ارزش فکر کردن
ندارد
 
مثل یک بوق آرام
آقای راننده
هی پسر مواظب باش
هی پسر
پسر جان آخ
مردی

بوی شب می دهد مهتاب
بوی پاییز می دهد خورشید
حالا که من هم
مردم
 
شیب ملایمی است شب
به سمت گودال نابودی
سر بالایی سختی است صبح
به سمت کابوسی که
نمی دانم
 
بگواگر که خواب نباشم
بیدار خواهم شد
توی مایه های اشعارم
شعری
بی کلاس و بی تفاوت
درباره
ظهور ناباورانه اش خواهم گفت
چند جمله کوتاه سکسی
برای خواننده
یکی دوتا
حرف بی خود
گریه در مشکی
و در آخر شعرم
به او بگو
بگو مهدی
آخر شعرش
حتما درباره خودش خواهد بود
مثل آقایش حافظ
که با کلاس و بی تفاوت
خوابیده
 
نان خشکه را و
دمپایی کهنه را و
دیگ رویی با کمال پر رویی خریدارم
 
چه شد
که انقدر ضایع من
دنبال حرف لاتی و اینها رفتم؟
سبیل به من نمی آید
با خود گفتم
بهترش این است
پستان داشته باشم
دو تا سینه کوچک
و لبهای خیلی
گنده و سرخ
لزبین بشوم
و با دوست دخترم
بدوم
در خیابان پاریس

 
بولداگ

بار دیگر اگر سینه هایت را دندان بگیرم
باید برای باز کردن فکم
دیلم توی فکم بیاندازی
بار دیگر اگر سینه هایت را دندان بگیرم...
 
قفلت می کنم
می بوسمت
و قفلت می کنم
می بوسمت
و می بندم
می خوابم
و دفنت می کنم
می بلعمت
که جوری
که توی سینه ام باشی
عطرت
بیاید با هر نفس
و با دانه دانه
از ملکولهای اکسیژن
و دانه دانه گلبولهای قرمز
مخلوط شوی
این تخصص من است
با تو قاطی خواهم شد
تمام جانت بوی من را می گیرد
با وجود آنکه
این تویی که خوشبویی
و این منم که تو را بلعیدم
 
فک های زرد
آمدند از دریا
با مسلسل و
با
سبیلهای تابیده
خود را
از دریا
خرت خرت
به سوی
ما می
کشیدند
و موی نرم روی تنهایشان
را
و با چک چک خفیفی از
آب و از سرما
بر سرین مرمرین
اما
آمدند از دریا
با سبیل و
با مسلسل
آفتاب می تابید
طوفان هم بود
ما هنوز
توی هدفون
از صدای برخورد
صخره ها با موج
مفتخر بودیم
 
حدودا احترام خودم را نگه دارم
با خودم گفتم پس
حالا که نمی پرسد
حدودا احترامم را
نگه دارم
آمدم
وانمود کردم که فهمیدم
معنی دنیا را
حدودا احترام خود را
اما
ضایعگی هایش
بعد بار اول از
مردنم
اتفاق می افتاد
 
خیر از عمر کوتاهم نبینم
اگر
خدای زمین و زمان شاهد
دست و پایم گم بود
می توانستم
آنطور که لایقش هستید
سوراخ کونتان را ببوسم
 
چی باید بگویم به میدان آزادی؟
آزادی از من انتظارها دارد
امام آمده بوده
جای توپخانه
حر گذاشته
در کنار لشگر

قرار بوده کلا
چمران
خیابان اول باشد
یادگار امام یعنی چه
انقلاب کی رسالت داشت؟
حالا چه ؟
چه باید بگویم به میدان آزادی؟
اوین همان اوین است
شهریار همان
شهرک ولی
هنوز هم
غرب است
با راه باریکی
تا میدان آزادی

 
مراعات همسایه
و بازی با
دختر لات همسایه
 
رنگین کمان
زخم مضر است
و رودخانه
جلبک ممتد
تلقین مرگ است
باد
هر مرگی تلفن بزند
گوشی را بر خواهم داشت
 
هیچ احمقی نمی فهمد
من تو را می دانم خارپشت عزیز
من به فکر تو هم هستم
خار تو
آن سوی دیگرش در تنت هستند
تو هم مثل من بدبختی
برایت
دعا می کنم شبها
 
بی ریا
ساده ساده
لخت و آستین کوتا
ما به آستان حق
سر گذاشتیم
بی نماز روز تعطیل
بدون امکان
 
صدا زدند
از آسمان صدا زدند ها
که هر که خواب دیده
بیاید
روی پشت بام خانه اش
من قدبلندم
روی پشت بام نرفتم
نگاه کردم آسمان را
یعنی که
مسخره

 
میلا کامیلا

سفید و صاف سینه هایت را
تر
کانده می خواهم
با پنج ردِ سرخ ِ انگشت بر
حرامین کدامشان
سفید و صاف سینه هایت را
افرخته می خواهم
بر مجمری از
تورهای سپید
پر از رگهایی
که چار رای هستی ام را
هم
سفید و صاف سینه هایت را
می خواهم و اینها
زبان پاره که
دیگر
سگرمه ندارد
می خام
خواستن که دیگر
نگو معذرت بخواه
من
از خدا هم
دیگر...
خداجون معذرت می خوام
گه خوردم
همین طوری خوبه
یعنی اگر کمی که بازتر
هان ؟
حرام و اینها رو
بی خیال شو دیگه
 
سمفونی سپیده دم

پنج تا فرشته قرمز
فرشته آبی
فرشته سبز
با باسن برهنه و چادر
و ریسمان سفیدی
بر کمرهاشان
و یک گره اما
روی آنجاشان
از آسمان شش
آمدند
ماچ
توی خواب من گفتند
پنج تا ستاره هر یک روی شانه
آمدند
ماچ
توی خواب من گفتند
بر ضریح بالکن دست
آمدند
ماچ
روی بام خانه نشستند
آمدند ماچ...

کون لختشان
از جی لو
مادر بود
و دستهایشان
بوی بچه هایش را
سفید و صاف و شیری
پنج تا فرشته آمدند با
و علت غصه هایم را فهمیدند...

آفرین فرشته های عاقل
آفرین فرشته های دانا
آفرین خدایان
کون لخت و غصه های پایدار من ...
 
فرض کن که آدم یک دانه باشد زیر آسفالت که سهوا قطره ی بارانی به آن رسیده یعنی منظورم این است که فرض کن آدم شاعری باشد که سهوا به خاطر درقی که باسن سرنوشتش را نوازیده به قدر کافی برای نان روزانه و حتی چاپ کامل دفتر اشعار توانا باشد. چیزی که این وسط فراموش می شود یعنی کرده بودم این است که آن دانه فزرتی بدبخت چاره ای جز روییدن و شکستن گردن نحیفش با سختی آسفالت ندارد...
من الان این را فهمیدم...
 
چکه اول از آن
شرابی
که هیچ کس نخورده
نثار آن ناری
که در غایت بیماری هم
نمرده
و با آخرین قطره از
شراب قرمز
هلاک خواهد شد
 
به انتظارم
برای نمی دانم
چیزی
در پاشنه پایم می خارد
یا در کتفم
مثل اینکه خوب
نشسته باشم خودم را
یا احتمال دشنه خوردنم باشد

 
دعا می کنم
امشب
آنقدر خواب کون لخت و
دختر برهنه ببینی
آنقدر هر شب
گریه ات بگیرد
دعا می کنم امشب
خواب اسب آبی ببینی
خواب خورشید یک بال
و ماه مکعب
دعا می کنم
کبوتر
توی خوابت
ستاره بگوزد
مثل بالتازار
دعا می کنم
دوست دختر رابین هود
پرنس بال دار
فامیل پی جی شوی
بعدش
رابین هود
بیافتد
توی دریاچه
هی حباب حباب
و
کلای تیر خورده می
دهد بیرون
هیچ وقت
از آب بیرون نیاید
دعا می کنم
که هیچ اتفاقی برایت نیاید
حتی نسیمی
برای موج آرامی
در
دعا می کنم
همینجور
صاف و بیسگناه و روشن
دعا نیاز ندارد
حتما
که
می مانی
 
سبک بیا
سبک بیا
برگهای غمگین
بی اندازه
بازان غمگین بسیار
تنها بیا
آنقدر که یاد تن بیاندازیم
عین جوباران
در باد
 
همه جنایتها
توی روز اتفاق می افتد
جنایت در شب
جنایت نیست
یعنی جنایت هست
اما به غایت نیست
شب
خون مقتول سیاه است
دست قاتل سیاه است
چشم بسته مقتول
چشم خونین قاتل
شب اصلا کلا در سیاهی
جنایت نیست
بیخودی جیغ می کشید
بیخودی جیغ می کشند
 
یک پل
یک هلی کوپتر
یک زیردریایی
پمپ بنزین
پل
زیردریایی
پل
هلی کوپتر
و پمپ بنزینی
که دیگر نمی آید
 
درخت نارنگی چه شکلی است؟
درخت سیب چه شکلی است؟
من نمی دانم
من دامدار مزارع کلماتم
کور دیسکوی یاهو
آی پاد را می شناسم
لپ تاپ را می شناسم
و زندگیم
در نقشه ها و برنامه ها
لا به لای سیمها می رود هدر
طبیعت نخواسته من را
من طبیعت نخواستم

 
دسددونو می بوسم شا
و جای دیگرتون رو
اگه که بخواهید
 
من دستهای خود را
ار دنیا بریده ام
دستهایم از لبه های دنیا
مثل تکه سنگ افتاد
و توی سیاهی گم شد
چشمهایم را
گریه کرده ام
آتش زدم
هر دو پایم را
فکر کردم
خفن شده ام
استخوانهایم ولی
در کنار دیگران افتاد
 
باید
معنی دریا را فهمید
آسمان را هم باور کرد
جهان پر از مشکهای سبزی است
که گوسفندهای بهشت
تپاله کرده اند
ما را فریفت و
خود از سوی دیگر دویده است
 
طوفان

توی آسمان
بین فرشته ها
بر سر شیاطین دعواست
آن فرشته ای که باخته
روی ابری می نشیند
با لباس پاره پوره
برای شیطان نامرد
رفته با آن
گریه می کند
 
فک توی فک
شگرف در محاق
تو قربانی
خدای باستانی کلماتی
فک توی فک
زبان بر زبان
دست او توی شورت توست
از پشت
و رمزهای آرامت را دارد
خط به خط می خواند
خواهد خواند
 
خدا گفته
گفت خدا گفته
یعنی
خدا گفته
با
من
و هیچ معلوم نشد
کجایش را
خودش
کجا را
خدا گفته

 
خواب بودم خواب می دیدم




















Antoine D'Agata
GERMANY. Berlin.

Labels:

 
شرمنده بابت تاخیر اوضاع اینترنتم خراب بود الان هم درست نیست ولی بهتر شده. موبایلم هم گم شده بود و نمی شد با من تماس گرفت. الان حال خیلی بهتری دارم همیشه همینطوری است خوشبختی یکهو به سوی آدم هجوم می آرد...
بدبختی هم یکهو...
 
آتش بودن
درد مهیب آتش بودن
صدای جز جز جانت
و مردمی که
آتش را
به هیزم خشکی در گلویت
تازه می کنند
 
علی دلستر
عاری و زرد و
بی الکل
فقط برای شاشیدن خوب است
 
آخرش یک روز می آیید
و می بینید
علی دراز
از سقف بلند وبلاگش آویزان است
گریه می کنید
و می روید
سگ خور می گویید
اگر زن باشید
مرده ی علی هم
آی دی شما را خواهد پرسید
و برای پاک کردن اشکهایتان
دستمال تعارف خواهد کرد
مرده علی هم
بسیار
جنتلمن خواهد بود
 
ششصد و بیست و پنج
عدد مقدس ششصد
و راه طولانی
قدمهای بر نداشته ملیون
و راهرویی که یک قدم دیگر هم
اژدهای خستگی در پی
 
یک ماچ
برای سینه هایت وقتی
محکم به هم چسبیده
 
َتراک آخر سی دی
از تو پخش شد
نامش
نامت
نام دیگر عباس
و من
زیاد و ذی الجوشن
اسب می دواندم
در میان خیمه هایت
فراتی ازمن
دجله ای از تو
در هم
جاری بود
در گلوی اصغر
تیری
برای فرق علی
شمشیری
فزتی برب کعبه
که فزتی
قرتی جان
دامن کوتاهت
رای کوتای کربلای من بود
پیشانی داغ بر
ضریح سرد آقایم
بی آه و ناله های جوادی
بی بمب و موشک و
عربهای ریش دار
امن امن
امن آقا
امن اینکه دیگر
معتکف شدی
هرگز
به خانه بر نمیگردی

 
چه فایده
کسی که
چه فایده آیا؟
کجای مردمی که
برا چی؟
 
هیهات
من این ذلتی که من
هیهات
هات از
بر تمام این غمی که من
هات از
آفتاب
این غمی را که
هات هات
افرخته
مثل شم بر سر کوهی
یا که زنجیر
از پس شانه
خانه خانه
اما
هیهات
من
تسلیم حرفهای دیگران نخواهم شد
 
شبانه
شعری
مرخص از مخ بگویم یا
با حتی
خدای مردم این حرف و اینها بنشینم؟
بازوی لاغرم شبانه
گردنی را نوازش خواذهد کرد
لبانم
پس گردنی را واهد پیمود
روی رویای کسی خواهد
می
شبانه
همین امشب
خواهد می
خوابد می
خواهد می
 
به خودم گفتم
خودم را با
باقلا
خواهم پخت
روی آتش
کبابها خواهم کرد
قطره های اشکم
بریزد در
سرم را
بکوبم با
بخوابم در
خوشمزه خواهم شد
مطمئنن خوشمزه خواهم شد

 
دریاداری

این همه روزها
شب ماه را انتظار کشیده
من
تو را
به انتظارم
تو را بی تابم دریا
این بادی که ار غروب آمده
پیچاند در می
چادر را
این غباری که از کویر آمده
دانه دانه
گیس وار گردنی را
می شمارد
گوید می
"آید می
شاید می
آید"
گوشوار صدفهایم
تو را می خواند دریا
نه قایقران
نه قایق
نه ماهی
تو را می خواهد دریا
که می گویی
در گوشم
با هق هق
"آید می
شاید می
آید"
 
روی پرده های توری
نوشتم که دستم با تو
 
بوسیدن
بوسیدن
بوسیدن
بوسه
مثل قطره ها
چکیده ای بر من
چکه
چکه
 
توی یکی از شعرهایم
وقتی که تب داشتم
روی بالشم
با زبان نوشتم که
ناخنت چه رنگی است

توی یکی از موومانهای
شعر آخرم نوشتم
و دوباره نوشتم
و دوباره نوشتم
 
خنده دار بود این دو روزه که افقی بودم و نمی توانستم آپدیت کنم رویاهای دیوانه ام داشت داغانم می کرد مثل شاش نریخته داشت خفه ام می کرد. جالبیش این بود که همه اش یادم رفت یک شعری بود که خوشگل بود فکر کردم که اگر بمیرم هم باید بنویسم برای کلاس که اس اتم اس خانوم بهار آمد که این پنج شنبه کلاس نیست خوب خیالم راحت شد و ننوشتمش دیگر...
 
یک فوج
دختر چاق خوشگل
یک فوج
گله مردم
پشت در ایستاده بودند
یک فوج خورشید نصفه
روی کوه
پرنده تک بال
اسب شاخدار
یک فوج چیزهای عجیب غریب آمده بودند
در خوابم
نمی شد نوشتشان
نمی شد نازشان کرد
نمی شد
آخر من
عمیقا
سرما خورده بودم
 
نامرد است
طبیعت خیلی نامرد است
نامرد
نامرد
کثافت
طبیعت نامرد
طبیعت خیلی نامرد است
کلی وعده از زندگی گرفته بودم
کلی حالم بد بود
ولی حالا
ولی اما
لعنتی
نامرد
کثافت نامرد

 
سرم درد می کند خیلی
حال خوابیدن ندارم
 
باد آمده
و از فراز من گذشته
شب آمده
و با من سخن گفته
روز آمده
و پرسیده
به هیچ وجه جواب غروب را ندادم
 
سرم درد می کند
از گوشه راست
دندانه
دندانه
از کله ام بیزارم

 
در بهشت هم
خدا
ملت
حسود حور هم هستند
حسود ولیمه هم
مائدتٌ فی
در بهشت هم قابیل
با دیلم
دنبال هابیل است
محمد و عیسی
در گیر جنگهای صلیبی
موسای مکار
درگیر ترانسفورم کردن
درخت
به اژدهای خیلی غران
دنیا را جمعش کن
ما
ظرفیتش را نداریم
 
امام منی
و توی شبهایم
حرمهایت
تبرج دارند
کشیش منی
با طناب باریکت
به ناقوسم
پرنده هایم در برجت
و آتشی از تو در من
سوزد می
موبد
خاموشم کن
خاموشم کن
درد می کنم
عربها دوباره
به جانم
حمله کرده اند
 
شگون ندارد
اگر آدم
روی مرده آب بریزد
شگون ندارد
وقتی که روی سینه ام می خوابی
بدون اشک گریه کن
ولی من
بر سینه هایت گریه خواهم کرد
آسمان نیکو است
تا بر چنین دشت سبزی
ببارد
 
فرهاد را
دار می زنند
و رستم
توی زندان است
به جرم تهمینه بازی
سیاوش را
سفید نمودند
و توی چاله های تن های زنها
زامسکه ریختند
و توی عید قربان
جای هر گوسفند
هزار تا
پرنده سر بریدند
روی هر جوانه ای
آسفالت شد
دست هر ابوالفضلی که
به سوی آب
دست دراز کرد را...
دنیا
صاف صاف شد
سر به راه
سر به راه
سر به راه
سر به راه
هیچ انقلابی نشد بعدش
هیچ اتفاق دیگری نمی افتد
از من
برای دروغ گفت مردم
انتظارات بیهوده دارند
 
جدا چند وقتی است خواب نمی بینم شبها یا اگر می بینم یادم می رود. بچگی زیاد خواب می دیدم. خوابهای عجیب و اینها مثلا یک خوابی هر چند شب یکبار می دیدم که درش از روی پله ها می پریدم ولی مثل اینکه جاذبه زمین کم باشد ته راهرو می آمدم پایین. خانه هشت تا پله داشت و ما همیشه سر اینکه چند تا پله را می توانیم بپریم مسابقه می گذاشتیم. سه تا پله که برایمان خوراک بود کلا بی کلاسی بود اگر توی پایین آمدن از پله سوم نپریم و مادرم هم همیشه فحش می داد و از توی آشپزخانه درباره ریختن دلش صحبت می کرد. و اینکه ما عین گوسفند پایین می آییم آخر فکرش را بکن چار تا بچه دیوانه در حالت خنده و اینها از پله ها بیایند پایین و روی پله سوم گامب گامب گومب گامب علی آیدا ممد آیدین از روی پله سوم پریده باشند همه. ولی خوب توی مسابقه قضیه فرق داشت چارتایش هم پای آدم را درد می آورد. من خیلی سعی کردم پله پنجم را هم بپرم که رکورد دار بچه ها باشم ولی نشد. به روش خودم حلش کردم. شایعه درست کردم که پریده ام چاخانکی و همه تقریبا متقاعد شدند جز ممد که زمان بچگیش هم متقاعد کردنش احتیاج به Document داشت. خلاصه گذشت و من رکورد دارر مسابقات پریدن از پله ماندم. خنده دارش این بود که آیدین پسر خاله ترکم یکبار در یک دیوانگی مسلم از روی پله ششم پرید. این اقدام متهورانه که خوب من با طبع ترسوی یزدیم هیچ چاره ای در مقابلش نداشتم. هیچ راه حلی برای من نگذاشت. از آن موقع بود که خوابهای پله پری من شروع شد. من جدا توی خوابهایم تمرین می کردم و کارهای جدید انجام می دادم مثلا با تمرین موفق شده بودم موقع پرش بالانس بزنم یا قیژ بروم پایین پله های حیات. حالا که فکر می کنم دوست دارم خواب ببینم باز. حتی اگر که خواب بد باشد. کلا زیاد خواب می دیدم.
هر شب قبل خوابیدن یک قرصی می خوردم که هیچ ربطی به خواب نداشت ولی می خوردم چون آدم معروفها می خورند همیشه بعد هم چراغ که خاموش می شد آرام ناله می کردم "امشب از اون شباییه که من خواب بد می بینم" مادرم هم حیوانی خسته از کار خانه و مدرسه قر می زد "بخواب بخواب" راستی هیچکس نمی داند من چرا دیگر خواب نمی بینم؟

 
دنبال یک ضربدر کوچک هستم
که خدا یک جایی
روی دیوار کشیده
و تا کلیک کنی
هستی بسته خواهد شد
ضربدرش باید یک جایی باشد
بدون Save
ضربدر خوشبختی باید
یکجایی باشد
 
از عقب ماندن بیزارم
از بریدن بیزارم
از نرسیدن
تند نرو انقدر چار نعل
تندتر نرو
کمی جلو باش فقط تا دماغم دم کونت باشد
افساری به افساری
 
والی واف

از همان روز لعنتی
که گودزیلا
رستم را خورد
و دوشکای رمبو
کون اسفندیار را جر داد
از همان روز لعنتی نه
ما از قبلش
از همان پدیده شوم
کشتن سهراب
نسل کشی در میان دیوهای سپید
از همان ماجرای عشقی
در طویله با تهمینه
از همان اوایلش ما
یعنی
مشکل از برف و اینها نیست
از همان اوایلش ما
من
سردم بود
برف ها هم
توی یخها
یعنی
در کوچه
ولو بودند
زور آرش زیاد بود خوب
دلیلی ندارد آدم پشمالو
تیرش را
آنقدر دورها بنشاند
 
گفت "برای من آب بیاورید تشنه ام شد" بعد گفت "افکار الهی فسفرم را سوزانده ماهی بیاورید" بعد گفت "یکی بیاید پشت من را بمالد" کسی نیامد طبعا چون ما را رانده بود از خود هزار سال پیش با خود گفت "برای همین است که چیز جدیدی به ذهنم نمی رسد عارفان خوبی هستیم ولی امکانات نداریم"
 
شب
دار است
و تو
داروغه اش هستی
نگاهبان شهری
که تنها
برای تو
امن و امان است
 
یادم می آید یعنی امروز صبح یادم آمد یک بازی خنده داری که بچگی می کردیم جلوی دیوار وای میستادیم دستمان را صف می گرفتیم تا دیوار. و وقتهایی که می خواستیم دستمان به دیوار می رسید و وقت هایی که نمی خواستیم نمی رسید. آنکه احتمالا مساله شل و شفت کردن عضله های شانه بود ولی فکر می کردم یعنی همان بچگی فکر می کردم که واقعا می شود با فکر هستی را تغییر داد. حالا زیاد به این چیزها معتقد نیستم بزرگ شده ام و عقل توی سرم آمده. و چیزهای مختلف دیده ام. این است که فهمیده ام هستی یکجور داستان تغییر ناپذیر است که ما تماشایش می کنیم فقط تا اجازه بدهند و نه بیشتر. اینکه دستمان می رسد یا نه هیچ ربطی به اینکه می خواهیم یا نه ندارد...
 
من شرمگین تو هستم
بی امان و بی پایه
من شرمگین تو هستم
نخواندمت آنگونه که باید
نمی خواهم بخوانم
یعنی
نمی توانم
صدایت نکردم
صدایم گرفته است
تنها آبشار کوچک کلمات من است
تا
تو زیر حزفهای من
صبح
دوش بگیری

 
سرت روی شانه من بود
دستت دور گردنم
خواب می دیدیم
و خواب می دیدیم
 
وَردَب

زنی هستم بیوه
و اسم شوهرم دریاست
گدا بیار صدف آمدم
از گردنی هایت باشو!
قربان قدت
دومتری به هیکل اقلا
هزاری به سایه
تور می کشیدی دیدم
سیای دریا اونروز
به مردم گفتم
شوی من دریاست
شوی من
نهنگ دریاس
می ره
برمی گرده
می ره بر می گرده
با آنها گفتم
زنی هستم بیوه
اسم شوهرم باشوست
سیاه
رنگ دریاست
نهنگ می مانه
به قدی و قامه
و پرسیدم
نهنگ دیدی آیا؟
و گفتم
اسم مو را
چه می خواهی؟
زنی هستم
بیوه
اسم شوهرم دریاست
به دریا گفتم
گفتم باشو
اسم دریا مرد است
بوی مرد داره امشو دریا

باد آمد
باد اومد
توی چادرم پیچید
و هر کس از من اسمُم پرسید
گفتم من
زنی بیوه هستم
هم کلام مرغ دریایی
زبیده قرمز
که اسم شوهرش دریاست
 
گفتم
نمی خوامش
نمی خوامتون
از دنیا
خوابم گرفته
گفتم
دستام ازتون کوتا
من می رم ماه و
شما اینجا
برا هم
خیار پوس بگیرین
گفتم
اعتراف کردم
گفتم
دوسش نداشتم
هیچ وخ
دوسش نداشتم
خسه بودم همیشه
یادم نیس
از کی و
یادم نیس
ولی
خسه بودم همیشه
نمی خواسمش
برای شما
بیاین برا شما
بگیرین
تمومه کارم با دنیا
ولی برا پرت کردنش به کسی
هیچ کسی رو نداشتم
 
oh my beauty my
my beauty my
بگم بت چی که
تو
رفته بالایی
آقایی
تمونی دنیا چشاتو وا و بسته یکجوره
oh my beauty my
 
و من
مثل حبابی از صابون
زیر پای اسبهای وحشی
مثل یک عنکبوت دراز
زیر ده جلد کتاب قطور
زیر دنیا من
له شدم
و چیزی از من
باقی نماند انگار
وجود نداشته ام هرگز
 
"یک خاطره تعریف کن مسخره است شما همینطور بنشینید ببینید دنیا تمام می شود دارد " لبه کلنگش را با سنگ تمیز می کرد و در گوشم زمزمه می کرد "من باید نگران باشم حق من است که نگران باشم قبل از آدم عشق می میرد قبل از عشق هم فرهاد من نمی خواهم بمیرم دوست ندارم بمیرم"
 
چراغی به خانه روا بود
که در مسجد خاموش است

 

نیک آهنگ کوثر


احمد بورقانی خیلی زود مرد...
هر که خوب باشد زودتر می میرد...
 
کار مسخره ای کردم که یک کمی خیالم را راحت کرد . رباتهای کراولر سرچ را به سایت بستم اینجوری تعداد بازدید سایت که به رقم ترسناک 650 در هر روز رسیده بود بر می گردد روی همان 150 تا 200 تای عزیز. توی گوگل هم اکانت ساختم و ایندکس های سایت را پاک کردم. راستش اصلا مشکلی نیست برایم که کسی با سرچ کلمه "شورت زنانه سفید" به سایت من بیاید مشکلم این است که می خواهم سعی ام را بکنم که ف.یل.تر نشوم. اگر حرفهای خودم را قبول کنم نباید برایم خیلی ناراحت کنند باشد. راستش هم نیست. خیلی از دوستان فعلیم آدمهایی هستند که با سرچ "شورت سفید زنانه" یا "کیر بزرگ" یا "عکس لختی" توی این سایت آمده اند و راستش از حرفهایشان درباره شعر هام خیلی بیشتر از حرفهای این جوجه شاعرهایی که همه من را به صورت یک موضوع قابل بررسی تفسیر می کنند لذت برده ام. نمی خواهم فیلترم کنند و هیچ هم از دردسر خوشم نمی آید. دلم برایتان تنگ می شود آدمهای عبوری ولی باور کنید با این باد و طوفان لعنتی که می آید. چاره ای نداشتم جز اینکه پنجره ام را پیش کنم کمی. مطلب دیگر اینکه بلاگر ف.یل.تر است اگر ف.یل.تر.شک.ن ندارید نمی توانید برایم کامنت بگذارید. ممنون می شوم اگر کسی نظری داشت برایم آف بگذارد از آن آی دی که آن گوشه گذاشتم.
 
خدا را تلقین بدهید
من می دانم که چی
بگویم باید
اول از اسمش می پرسم
بعد می گویم شعرهایش را بیاورد بخوانم
بعد درباره ی Mismanagement دنیا
از او می پرسم
و اینکه چند بار دیگر باید تا
کارش را
یاد بگیرد
خدا را تلقین بدهید
من حواسم هست
خدا را تلقین بدهید تا بداند
من خفن ترین بنده هایش بودم
 
یک مدتی
صبر نمودیم
یک مدتی خسته شدیم
یک مدتی سکوت نمودیم
دنیا آن سوی ما بود

 
سبکتکین
سوار پارسای بوده است
و سلم و تور
حلاوتی به جان نیمه جان من زده
 
شاپ
شت
شکوه
شاپ
شت
شکوه
شت
شت
شت
شت
 
روزی که مردم
برایم
سر قبرم
گلدان کریستال بگذارید
و چند تا دانه
گل خیلی پرپر
به علامت اینکه
من
یعنی بنده
به قولی اینجانب
زیاد درد کشیدم
روی قبرم فرش بیاندازید
قبرم مثل خودم سرمایی است
زیاد روی قبرم آب نریزید
قبر من مثل خودم سرمایی است
و دست و پا چلفتی است
و کثیف است
قبرم
مثل من خوش خیال نیست
بلند حرف بزنید
قبر من خوش خیال نیست
به هیچ وجه
انتظار خوشبختی ندارد
 
تعظیم عرض نمودیم
به تاریخ منتهای عالی کشور
تعظیم عرض نمودیم
زبانهای منتهای قاصر خود را
توی سینی
تقدیم نمودیم
تعظیم نمودیم
و تیغه شمشیر ایشان
را
ماچ نمودیم
گفت
نکته خیلی مهمی گفت
تعظیم عرض نمودیم
دستهای لرزان مان را
روی سینه گذاشتیم
گفت
حرف مهمی زد
باد شدیدی شد
برف شدیدی که
طبعا پارو کردیم
و دستهای یخزده را
خوب
توی جیبمان فرو کردیم
گفت
صحبت مهمی کرد
تعظیم عرض نمودیم
لبخند ملایمی زدیم
چشمهای نیمه خمارمان را بستیم
گفت
فرمان داد
لزوما اجرا کردیم
فرمایش کرد
طبعن نفهمیدیم
پرسید
سیخ کباب زبان نازک ما
در دهانش
کباب مکزیکی
با فلفل فراوان و
گوجه قرمز
تعظیم عرض نمودیم
به تاریخ منتهای اعظم کشور
تعظیم عرض نمودیم
 
شخصی
من
توی راه
راه می رفتم که
شخصی
کلاهش را برداشت
و از
خودش به من
حرفی تعارف کرد
شخصی
اسمم را پرسید
و گفت
من را
یادش نمی آید
و گفت
ولی
چیزی
توی حرفهای من
آشناست
کلمه من را
توی دستهاش گرفت
لای دندان فشار داد
توی راه
شخصی آمد
و کلاهش را برداشت
و روی کله طاس من
دست کشید
گفت
توی حرفهام
دلیلی ندارد
آخر چرا؟
توی راه
شخصی آمد
به هر چه من نپرسیده بودم
جواب داد
اسمم را پرسید
ولی نمی دانست
ولی از من
هیچ چیز دیگری نپرسید
 
تا تو را دیدم
دلم برای آب تنگ شد
و احساس فوتبال به من دست داد
تا تو را دیدم
یعنی
تو را که دیدم
داشتم
اسم خودم را می نوشتم
دستم لرزید
خشتکم جر خورد
پیژامه ام پیدا شد
و بچه ها
به من خندیدند
تا تو را دیدم
دیگر خنده های دیگران
مهم نبود
من تو را دیده بودم
تسلا یافته بودم کمی
علی دایی
به من
پاس داده بود
تا تو را دیدم
به ملتی که می خندیدند
خندیدم
من تو را دیده بودم
و این یک زبان بازی نیست
من تو را دیدم
دلم برای آب تنگ شد
برای آبشار
پیراهنم را در آوردذم
و توی آب پریدم
 
پروانه می شوم
پروانه می شوم
روی بندهای تو
قدر مورچه
قدم به قدم در
تا
پروانه می شوم
با بالهای براق سبز
دستهای ارزان
و لبهای ماچ
آماده می شوم
بیل می زنم خودم را
شخم می شوم
سبز می شوم همین بهار
سبز می شوم
خودت گفتی
 
جوان و سر به راه اسب
سوار خوابهای خود شده

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM