زخمهای من
مدال افتخار من اند
مثل بابایم
که از EDEN
من را زخمی و خسته
از دنیا بیرون کرد
وقتی مردم
در جهنم تابستان بود
به آنها گفتم
"نگاه کن
این زخمها افتخار من است
خدا را حتی
به چهنم عزیزم
راه نخواهم داد"
وقتی مردم
در جهنم تابستان بود
زخمهای من
مدال افتخار من بودند
و شرمگاه هستی
یکی از آنها بود
خدا را هم
به جهنم راه ندادم
"تنها آمدم به دنیا
بگذار
خودم با خودم
تنها باشم"
من به آنها گفتم
"نباس دست روی دست گذاشت
دستهای ما داغ است"
هیچ کس نمی دانست
در جهنم تابستان بود
جهنم از سوزش زخمهای من
فریاد می کشید
جهنم
محکوم آتش من بود
من به آتش گفتم
"نگاه کن به زخمها"
آتش گفت
"زخمهای تو
مدال افتخار توست"
در جهنم تابستان شد
وقتی مردم
مارهای غاشیه
عرق کرده بودند
[+] --------------------------------- 
[0]