باد پرده های قصر را تکان می داد. گفت "خوشمزه اند اینها گیلاس گیاه خوبی است" بعد از من پرسید "خوشمزه یعنی چه و یا زیبا؟ چرا من زشتم و ماه زیباست" باز یاد ماه افتاده بود پرسید "چرا چیزهای دور انقدر زیبا هستند؟ چرا دور است از ما آنچه زیباست؟" گفت "می شنوی نه؟ صدای قدمهایش می آید" و سراسیمه در حیات می دوید همیشه همین است صدای قدمهای کسی را می شنود و می دود نا آرام. باد پرده های قصر را تکان می داد. نوکران قصر با مانده گیلاسهای کالیگولا خوش بودند...
[+] --------------------------------- 
[0]