ایرانیکا
اسبم…
کونی نداشته اسبم
و شمشیرم…
شمشیرم تیز و دراز و خفن بود
خورجین نداشت اسبم
شیک و تر تمیز بود اسبم
یک کیف کوچک داشت
کمی نوشدارو
برای درمان زخمهام
یکی دو تا پر سیمرغ
و یک دوای تقویتی
برای روزی که تهمینه
غیر اینها اصلا
من سوار جوادی نبودم
پوستین شیرم
آخرین کلاس رستم بود
و دستمال فین گیریم را
از فلس اژدها بافته بودند
گردن ستبرم
آویزی از
دندان مار داشت
من باب چشم زخم
و من هی
پتکو می رفتم
توی دشتهای مختلف
شمشیر زنان
آهنگ چارداش می خواندم
شرح افتخاراتم
شکر ایزد مکتوب است
این گرز گاو سر
در گوش آن گاوی که
رستم را
جواد خوانده باشد
[+] --------------------------------- 
[1]