آنها خفن بودند
آنها تفنگ داشتند
و سبیلهای چخماقی
شمشیرهای زهر آلود
و ریشهای بلند
از جنگل آمدند
از کویر یعنی
با چشمهای خون آلود
با برف
با مسلسل و دوشکا
قزاق قزاق
از توی راه و بیراهه آمدند
تشنه بودند
آبشان دادیم
خسته بودند
پنکه روشن کردیم
جای خواب انداختیم
کلاه راه راه پشمی دادیم
دستهای زبرشان را
روی هم کشیدند
بعدش غروب شد
و آنها
به میرزا و آقا
خیانت کردند
و کله بریده شان را با هم
توی طشت گذاشتند
و هاه هاه
خندیدند
با سبیل چخماقی
یک کله بریده توی تشت
اذان می گفت
[+] --------------------------------- 
[0]