Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
خبر ساده است دو تا کامیون خورده به هم و بعد یک پژوی بیچاره را با چار نفر آدم داغان کرده و خلاص. این را یک وقتی بوکوفسکی می گفت که حادثه های وحشتناک از دور مثل یک خبر ساده اند. این دفعه ساده نبوده خبر. آن کسی که مرده یک قسمت از بچگی من بوده سه ی چهاری اصیل بوده توی تیم ب ی رضا بابایی دفاع آخر بوده شوتهای خفن می زده و یکبار که یک سه یکی نصفه جرات کرده به او بگوید از خط کنار بازی برو کنار با کله کوبیده توی دماغش و سفت توی صورت ناظمی که هوار میزده "من تو رو اخراجت می کنم" با جرات نگاه کرده و قهرمان کلاسی شده که قلب بچه هایش هنوز به یادش می لرزد. آدم باید از کی شاکی باشد؟ از کی باید بپرسد چرا؟ آدم اگر همتی باشد اوضاع راحت تر است مهدی همیشه کارهایی می کند که امثال من نمی توانند. مهدی می رود و لابد توی نمازش از خدایش می پرسد چرا. همتایی هم همین کار را می کند احتمالا. یک جوری با کمی شاک بیشتر. پیام و علی و رضا احتمالا به دولت گیر می دهند حق هم دارند. چرا باید چار تا دکتر مملکت زیر یک کامیون فلزی لعنتی مچاله شوند ؟ چرا باید ملت توی بیروت اتوبانهای دو بانده داشته باشند به خرج ما و مردم کرمانشاه نداشته باشند؟ از این حرفها که چند وقت پیش زیدآبادی زده بود راجع به جاده سیرجان و همه می زنند راجع به خیلی از جاده های دیگر و همتایی همیشه هزار تا لینک درباره اش برای همه می فرستد. ولی من که حال این حرفها را ندارم هیچ و برعکس زمان بچگیم که اشکم مدام در مشکم بود دیگر گریه ام هم نمی گیرد حتی چه گهی بخورم باید؟ علی آل داوود که خبرش را داد یکجور مسخره ی ضایعی گفتم "شت" یکجوری که اصلا تاثر انگیز نبود و بعدش تسلیت های همیشه بود و داستان دکتر بازیهای علی که سر قضیه اضطراب و اینها مجلس ترحیم که شد خبرم می کنند و آنجا هم را می بینیم و تسلیت و آداب و همه راجع به مادر و خانم سلی گفتند و غصه و اینها. فکر کردم برای اینکه خیال خدای مسلمانها راحت شود باید اینجا بنویسم که ما آدمها لااقل ما سه ی چاریها به این راحتی نمی میریم. مردن ما به این راحتی ها نیست. سلی هنوز توی زنگ ورزشهای علامه حلی فوتبال می زند. هنوز هم دارد از روی دست یزدانی تند تند جزوه می نویسد هنوز هم زنگهای تفریح قسمت اعظم یک نیمکت از آن کلاسی که از ماست را پر می کند برای پویا و یزدانی مضمون می سازد. و ساندویچ آخر کلاسیش را با گودیک نصف می کند. مهدی جان سر نمازت به خدایت بگو که کور خوانده است ما آدمها نمی میریم ما آدمها کلمه می شویم و کلمه ها و خاطره ها می مانند. به خدایت بگو علی می گوید با مچاله کردن نمی شود آدمها را کشت برای کشتن آدمها باید خاطره ها را کشت که زور خدا حتی به کشتن خاطره ها نمی رسد.
همیشه یک کسی یک جایی می نویسد. یاد سلی بخیر که دلش خیلی نازک بود. ولی اگر کسی گه زیادخورد با کله کوبیده بود همیشه توی دماغش...

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM