دیروز یک اتفاق بامزه ای افتاد. سه نفر خبر من را گرفتند که یعنی حالت خوبه؟ محمد هم گیر داد که چرا چس ناله می کنی و اینها. خودم حواسم نبود چی نوشتم فکر کنم این قسمتم هم به سلامتی قاطی شد. یعنی وقتی دارم ادبیات می نویسم ملت فکر می کنند که اینها ناله های جدی است. و حالم خوش نیست گرچه من فکر می کنم بین آن چیزی که فکر می کنم و می نویسم خیلی ارتباط ندارد معمولا. نوشتن به نظر من یک کار خیلی هجوی است که چندان به اندیشیدنم ربط ندارد کلا زیاد نمی اندیشم یعنی می اندیشم بعد از اندیشه های خودم خجالت می کشم و اینها. قسمت مسخره ترش وقتی است که می روم کلی فکر می کنم و نظریه می دهم بعد مردم با من مثل در قابلمه برخورد کرده از شعری که گفته ام تعریف می کنند. همه چیزم با همه چیزم قاطی شده...
حالم کلا زیاد خوب نیست البته...
[+] --------------------------------- 
[0]