نوشتن من از کار افتاده و وقتی که حرف می زنیم زبانم به هیچ کارم نمی آید انگار سنگی که رعد و برق را تاب آورده را باران سوراخ کرده باشد. صبر می کنم. صبر می کنم ببینم چه اتفاقی می افتد. عصبانی نمی شوم دعوا نمی کنم. سعی هم نمی کنم. مثل یتیم ها فقط وقتی حواست نیست نگاهت می کنم. همین هم از سرم زیاد است. همین هم برای من کافی است...
[+] --------------------------------- 
[0]