فکر می کنم تلاش من برای شبیه دیگران شدن مطلقا شکست خورده است. من دارم شبیه هیچ کس نمی شوم و رابطه های من با آدمها به شدت تخمی است. یعنی یک چیز مزخرف شکننده که خودم اطراف آن تصوراتی که به آن می گویم آدم، ساخته ام. آدمها خودشان را و هم را تبلیغ می کنند. تخریب می کنند. من را ارزیابی می کنند. و مطمئن می شوند که صحیح ارزیابی کرده اند و وقتی پیش بینیشان غلط در می آید. اندوهگین می شوند. و من باید برای اینکه خوشحال شوند همان کاری را بکنم که پیش بینی کرده اند. مثل موشی که برای رسیدن به جایزه اش باید توی همان راهی برود که دانشمند پیش بینی کرده. یک جایی اشتباه می کنم. من شبیه موش های دیگر نیستم و آخرش یک جایی را اشتباه می کنم. نه جایزه ام را می گیرم و خسته می شوم. می روم گوشه قفس و برای خودم فکر می کنم. بذار دانشمندهای ابله به من بگویند موش احمق بگویند موش مریض.
[+] --------------------------------- 
[1]