آدم در مقابل بی نهایت
این مفهوم بی نهایت چیز غریبی است. لااقل خیلی زیاد که ما الان با آن مواجه ایم. الان از خودم می پرسم که وظیفه آدم در مقابل بی نهایت چیست؟ فکر می کنم اینترنت و ماهواره آدمها را با مفهوم بی نهایت آشنا می کند قبل اینکه بمیرند. واقعیتی که نمی شود از آن فرار کرد این است که ما آدمها حدودا در یک بازه از توانایی هستیم ذهن ما توانایی کاوش این همه را ندارد یعنی در قرن جدید ما به جای غور، مسخ دیدنیم. دیدنی که اطمینان داریم برای دیدن همه اش ناتوانیم. یادم هست یک وقتی فهمیدن اینکه دیگر چی را باید بخوانم یا بدانم پروسه لذتبخشی بود که لااقل یکروز طول می کشید. این همه کس شرات به خاطر این بود که طبر برایم سه تا DVD آورد که همه فیلمهای کاستاریکا تویش بود. یادم آمد که با هر کدام از این فیلمها چه غور و تفحصی کرده ام بعضیهایش را چند بار دیده ام با بدبختی تکه هایی را که نفهمیده ام از روی ویدیوی داغان ریوایند کرده ام هزاربار آرزو کرده ام کاش اوضاعم مثل الانم بود. آدم وقتی یک چیزی را آرزو می کند باید مطمئن باشد که چیز خوبی است و واقعا ظرفیتش را داشته. کلا به مفهوم ظرفیت معتقد نیستم زیاد. ولی حالا که این فیلمها دارد کپی می شوند. و پشت سرم دارد 300-400 کانال برنامه پخش می شود و همزمان هم از یک دیتابیس اینترنتی دارم آهنگ گوش می کنم. دارم به این فکر می کنم که بی نهایت خوب نیست اصلا. و این مقدار از هستی برای من لااقل خیلی زیاد است. و غور کردن توی یک چیز کوچک احتمالا باید چیز جالب تری باشد. یعنی الان به خاطر ناتوانیم در جذب این همه ناراحت نیستم. فکر می کنم این جهان پر از تصویر و کلمه فی الواقع هیچ چیزی نمی دهد به ما. مثل یک شیر آتش نشانی دارد آبی را که نمی توانیم بنوشیم فواره می زند. وقتی به دنیاهای دیگر نگاه می کنم. این همه کلمه که مسلما یک اپسیلونش هم به من نمی رسدعذاب می دهد من را و راستش خسته ام می کند. من گاو نیستم اگر یک سیاره علف به من بدهند احساس خوشبختی نمی کنم توی چشمهایم فقط اشک جمع خواهد شد. کاش می شد توی اصطبل خودم می ماندم...
[+] --------------------------------- 
[0]