به آسمان رم نگاه کرد. "من دارم خسته می شوم علی. قرار نبوده انقدر طول کشیده باشد ماه را برای من آوردی؟" گفت. "اسبی از آسمان می گذشت باز صدای ناله می آمد" گفت " "هر بار که زنی آه می کشد اسبی از آسمان رم می گذرد هر بار که اسبی از آسمان رم می گذرد اسبی بر زمین شیهه می کشد هر بار که اسبی شیهه می کشد گلی می روید هر بار که گلی می روید کودکی به دنیا می آید هر بار که کودکی به دنیا می آید زنی آه می کشد" گفت "دنیا همینطور دنبال هم می آید مثل شهابی از آسمانی و آسمانی از شهابی" بعد گفت "راجع به خنجرت به نتیجه ای رسیدی؟" به من نگاه کرد و خنجری که توی دستهایم می لرزید.
[+] --------------------------------- 
[0]