توی همین چند شب
از لحظه ای که
قول دادم ستاره باشم
تا وقتی که
توی همین
چند روز خاص
که مادر ریحانها را چید
و ماتیک معروف قرمزش را زد
توی همان عصر خوشحال پنج شنبه
که بابا مثل همیشه
روزنامه ها را
از اتاق جمع کرد
من توی همان سال لعنتی مردم
که من
و تو را
از کوچه صدا کردند
چاییمان دادند
صورتمان را شستند
به حرفهای شیرینمان خندیدند
و به ما گفتند
بازی فوتبال توی تاریکی خطرناک است
بعد آن دیگر
هیچ چیز یادم نمی آید
[+] --------------------------------- 
[0]