شکایتم را
می برم پیش آقا
همینطو که با کلاه سبز و
شمشیر شاخدار نشسته
سرم را می گذارم روی شمشیرش
و می گویم آقا
لبسنی
دیوانه می شوم
وقتی
دکولته می پوشد
و دستهای نازکش
عینهو میله های ضریح شماست
می گویم آقا
ادرکنی
تک شاخ تر از
ذوالجاح شماست
و من عینهون فرات
تشنه اش هستم
می گویم آقا
او خیلی
من بسیار
می گویم آقا
من بسیار
می روم
چشم میمالم
تمام امامزاده های دنیا را
ضریحی به
ضریحی به
ضریحی...
آقایم هم دیگر
مثل او من را پیچیده
حتی آقایم هم
من را
[+] --------------------------------- 
[0]