همان صبحی که
ارواح کشتیان مغروق
از آسمان
می گذشت سرد
من به تلخی
رو به سوی آفتاب و سرما
گریستم
و من به آسانی
و من به ندرت
به تنهایی
همان شبش که
عروسهای دریایی سرخ
و اسبهای دریایی
و صخره های دریا
همان شبی که
ارواح کشتیان مغروق
از آسمان
گذشت سرد
من یاد تو افتادم
که چشمهات
خط چشم زشت ارغوانی داشت
و ارواح سرد
از صبح و شام دستهایت می گذشتند
همان صبح زود
امید را برداشتم
و بر زمین گذاشتم
[+] --------------------------------- 
[0]