راننده تاکسی
خسته بود و
معتاد بود و
به من حسودیش شد که می رفتم خانه.
من خسته بودم و
می خندیدم
و چون راننده تاکسی خسته بود و
معتاد
یک چیپس خریدم.
درباره کرایه چانه زدیم
زیاد گفت
خندیدم.
حرف زد
خندیدم.
او هم خندید
موقع خنده چانه اش مثل دخترها می لرزید.
چون معتاد بود و خسته
و اعتیادش چون
چون اعتیادش به چانه اش زده بود.
برای راننده تاکسی چیپس خریدم
و گفت اینجا سینما بود
و اینجا هم سینما بود
و پاتوق ما بود
و من خندیدم
و برای راننده تاکسی
چیپس خریدم
چیپس می خوریم
و می خندیم
و به هم می گوییم
اینجا پاتوق ما بود
الکی
خندیدم
و برای راننده تاکسی
چیپس خریدم
گر چه
به من
حسودیش شد که می روم خانه
وقتی آمدم
توی بیمارستان
مریض ها و دکترها همه
خسته بودند
و جایی برای چیپس خریدن نبود.
[+] --------------------------------- 
[0]