کوهی بود
که جای شیر گربه داشت
و جای گرگ سگ داشت
و سگ هایش گربه هایش را
و بسیجی هایش جنده هایش را
توی آن کوه
حوالی ایستگاه پنج
خسته و مانده
"دختری دختری
دیدم که ماتیک تیک
تیک می کشید"
در همان کوه
باریک بود
و پشمهای پایش را
باریک بود و
دور لبهایش را
گفتم ای دختر که آتیش تیش
تیش می کنی
توی اعصابم داری
جیش جیش
جیش می کنی
گفت
کله ات آقا
موهایت
بوی خوبی گرفته است
گفتم
این بار آخر است
دیگر اینجا نمی آیم
کوه که خانه خالی نیست
"دختری دیدم خجالت
لت لت
لت می کشید
از غم
از غم شوهر ملالت لت
لت می کشید"
شوهرش شدم
تا شوهرش آمد
با پاچه های بالا
از توی رودخانه
با پشمهای پایی که
هرگز نمی تراشید
[+] --------------------------------- 
[0]