توی دیوان آخرم بخوان
که بات تو باتر است
و تلخی تو
تلخی ودکاست
و اسمیرنوفی آبیست
شورت قرمزت
که در قبیل از آن
شبها می پوشی
بخوان که
تازه من
بوی الکل را
و حسرت پک را
و خیارشور بامزه را
زیتون بزرگ را
چ ِت
از توی ایوان پریده ام
توی آن
نوشته ام
که زیر هر ایوانی
خیابانی است
و از
کمی زیاد از
خون روی پیشانی
و طعم بسیار دردناک
دندان پیش شکسته
توی دیوان آخرم
نوشته ام
و بغض کرده ام
و پاک کرده ام
و چاپ هم نکرده ام
که بات تو باتر است
و تلخی تو
تلخی ودکاست
خیالت راحت باشد
هیچکسی نمی فهمد
[+] --------------------------------- 
[0]