وقتی آدم یک لینک می گیرد از محمد بدون هیچ توضیحی و با امری که از زمان سربازی در کلمه هایش مانده "دان لود کن" و منتظر است که یک جوکی چیزی باشد بعد صدای دایی پرویز می آید که می گوید "نوزدهم آبان 64" روح آدم خبر ندارد که بعدش تو می آیی و آدم را می بری توی دنیایت. "بنشین به یادم دمی / تر کن از این می لبی / که یاد یاران خوش است" و من که با تو آمده ام با تو می آیم با صدای آواز غمگینت که ژوست نیست ولی از تمام دیگران دوست ترش دارم یک چیزی که شاید به خاطر اینکه زمان خاصی از عمرم بوده و یا به هر خاطری دیگر توی جان من مانده...
و آن تیپ لامصبی بی اند او که از کمد خانه بزرگ تر بود و تو می گفتی هیچ کدام از سی دی های جدید کیفیتش را ندارد جدا این را یعنی این آهنگ عجیب را به چه فکری خواندی؟ و آن کس کش بعد خندیدنت چرا قطع کرد؟ خنده تو از آوازت قشنگتر است کس کش نمی شوم چرا باید بگویم بود خنده تو هست خیلی از آدمها هستند که خنده شان هست و هیچ وقت بود نمی شود کلا خودت هم هستی بدون رابطه با اشیاء یعنی وابسته به چیزی نه. از ترس مامان، بابا همه چیزهای مربوط به تو را قایم کرده ولی خودت هستی بیرون اشیاء هیچ چیز خانه دیگر به تو مربوط نیست لباسهایت را بخشیدند و چیزهای دیگر را فروختند یا ماند پیش دایی منوچهر که چند سال بیشتر نماند. با همان صدای راسخش که "برق من را نمی گیرد". و مردن تو پایان بچگی من بود. دوران خوبی بود خسرو بچگی دوران خیلی خوبی بود. اینکه تمام ترس آدم از دنیا آدمی مهربان مثل تو باشد. که توی خواب تمام رازهای زندگیش را به مامان می گفت. تمام کتک هایی که خورده بود عرقها زنها کتکها دعواها...
من می خواستم راجع به چیزهای دیگری حرف بزنم حواسم نبود رفتم توی خاطرات بچگی. محمد می گوید ما هم باید یکی مثل این نوار ضبط کنیم که اگر مردیم گوش کنند. شاید ضبط کردیم ولی اگر ضبط کردیم صدای خنده ها را هم می گذاریم بماند. خنده های ما مثل تو نیست که وقتی که نیست بماند...
[+] --------------------------------- 
[1]