قرار بو که
بارون شم
حرفو
تاب شم آف و
هر طو
تاک و پاک شم
ول
توی توریای آهن
اونورای سربند قرمز
اونورای کتل سرخ
یکی صدام زد که
"واست هوی!!"
نه
گفته بو
بمون
نه
گفته بو
برو
فقط گفته بو
"خوش دارم
همینطو
یه پا
واستاده باشی"
هی منو
هی زد
گف
"اون رای نرده-رو دشته
اون رای نرده-رو
صاف ابر و
سیای ماده بستن"
افسار و ول نکرد ولی
کج کرد
خسته ام کرد
ول نکرد ولی
هی می گفت
"چکماتش اینه
کارش تمومه
اسب شطرنج"
با همون یک پا
حالا
ال زدن توی
جنگلا با
بوی
توی
افسار گیساشو می خوام
همینطوری
[+] --------------------------------- 
[0]